علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

برای تو می نویسم!

تو را خطاب می کنم، تو که تمام روزهایت با تلاش برای آیندۀ من آغاز می شود! تو را خطاب می کنم، تو که حتی سجده هایت به درگاه پروردگار می شود اسبابِ سرگرمی من! و من بر پشتت می نشینم و سرشار از لذت می شوم! تو برمی خیزی و من با تو و بر پشتت بلند می شوم و به بلندایی که به واسطۀ همراهی با تو نصیبم شده است، می بالم و قاه قاهِ کودکانه ام در تمامِ حجمِ خانه طنین انداز می شود! تو صبر می کنی و کودکانه هایم را درک می کنی و نه تنها در همان حال دستان پرمهرت را به دورم حفاظ می کنی، بلکه لطفت آن قدر از حد فزون است که حتی اگر هزاران بار تو نماز بخوانی و من وزنه ای بر پشتت باشم اعتراضی نداری! تو را خطاب می کنم، تو که خستگی ها و دغدغه های کاری ات را ...
25 مهر 1394

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد(-;

در پیک نیک آخر هفتۀ گذشته مان هیجان هایی عظیم خلق شد که در همۀ این هیجانات پای یک  ماشین ایمن در میان است در ادامۀ مطلب خوانندۀ ما وقعِ آن چه در جنگل های لتیان بر ما گذشت خواهید بود روز جمعه پس از صرف یک صبحانۀ مفصل عازم دریاچۀ لتیان شدیم. این لتیان رفتن به پیشنهاد بابایمان که در پیک نیک چند هفته قبل مان یک جای دنج میان درختان جنگلی پیدا کرده بودند، انجام شد. به سد لتیان رسیدیم و پس از اندکی ارتفاع نوردی به جنگل های لتیان وارد شدیم و در همان نقطۀ دنج قبلی مستقر شدیم. آفتاب مستقیم بر فرق سرمان می تابید و از آن جا که گروهی در مکان دنج قبلی مان چادر زده بودند، بابا و دایی محسن مان به دنبال یک سایۀ دنج دیگر، رو...
19 مهر 1394

به مناسبت روز جهانی کودک

گاهی دلت می خواهد در انتخاب محل میهمانی رفتن خودمختار باشی و وقتی مادرت با خاله نسرین قصد بازارگردی و خرید را دارند تو اصرار می کنی بر رفتن به منزل فاطمه، دختر یازده سالۀ همسایۀ طبقۀ پایین؛ و وقتی مشخص می شود که فاطمه در آن ساعت منزل نیست، به سمیرا خواهر فاطمه اعلام می کنی که با او دوست هستی و می خواهی به منزل شان بروی و خیلی هم لطف می کنی و حتی حاضری ماشین هایت را نیز با او به اشتراک بگذاری تا با او که دختری هجده ساله است بازی کنی ! همان سمیرا که چند هفته پیش وقتی در منزل شان بوده ای اعلام کرده بودی که با او دوست نیستی و در این موقعیت سیاستت کودکانه ات ایجاب می کند حالا که همبازی همیشگی ات، فاطمه، نیست با او دوست باشی! در نتیجه از همراه شد...
16 مهر 1394

تالار و رستوران رامسر پلازا

اول نوشت: این پست یک پست نیمه تبلیغاتی ست حدود یک سالی می شود که فرکانس دایی محسن مان با فرکانس یکی از همکارانِ خود در پروژۀ ساختمانی هم ساز شده است. یک آقای محجوب و مهربان به نام "سیاوش" که علاوه بر این که دوست صمیمی دایی محسن مان هستند، به واسطۀ همکار بودن با بابایمان، با ایشان نیز آشنایی دارند . زمستان گذشته بود که دایی محسن مان با عمو سیاوش همسفر شدند و به رامسر سفر کردند و چند روزی میهمان برادرِ عمو سیاوش بودند. سفر دوم دایی محسن و عمو سیاوش به رامسر، بهار امسال بود که بسیار به آن دو خوش گذشت و سفری خاطره ساز شد . از آن جا که مدتی ست عموسیاوش زمینۀ کاری خود را تغییر داده و در رامسر مشغول به کار شده اند، از ب...
12 مهر 1394

یک نیمروز جنگلی

روز عید قربان به پیشنهاد دایی محسن مان تصمیم بر رفتن به شمال کشور گرفتیم. صبح روز عید روانۀ جادۀ دیزین شدیم تا در اولین روزهای پاییز تجربه گر یک طبیعت بکر و هوای عالی باشیم . از آن جا که چند روزی ست مادرمان در افسردگی ناشی از جان باختن هم وطنان مان در منا به سر می برند ، ارسال این پست تا امروز به تعویق افتاده است و این پست صرفاً جهت تعویض روحیۀ ما و شما بارگزاری می شود سفر به شمال در دو پست بارگزاری می شود و شما در ادامۀ مطلب شاهد اولین قسمت از سفرمان به چالوس و طبیعت جنگلی بکر اطراف آن خواهید بود . دیزین را پشت سر گذاشتیم و در آستانۀ ورود به جاده چالوس برای صرف صبحانه توقفی در کنار رودخانه داشتیم که به جز مادرمان ه...
8 مهر 1394

فاجعه ای که در منا رخ داد!

اگر فاجعۀ منا ما را بیشتر از حادثۀ سقوط هواپیمای طبس و رفتنِ همیشۀ دوستان مان، متأثر نکرده باشد، بی شک کمتر از آن متأثر نکرده است دردی بزرگ که این روزها ما و همۀ مسلمانان جهان را به سکوتی سنگین وا می دارد! و بغضی سنگین که سخت دردناک است! این غم بزرگ را به همۀ آن ها که این روزها برای دیدار با عزیزانِ خود لحظه شماری می کرده اند و برای رفتن به استقبال آن ها در حالِ برنامه ریزی بوده اند، تسلیت می گوییم و برای آن ها که در غربت شاهد مفقودشدن و رفتنِ دردناکِ عزیزان خود بوده اند، صبر آرزومندیم و برای آن ها که به خاطر عدم تدبیر عده ای قدرت طلب، ناجوانمردانه از بین ما رفتند رحمت الهی را آرزومندیم " رد پای یک جنایت د...
5 مهر 1394
1